بهار رو به رو

نگارش در تاریخ ۴ فروردین ۱۳۹۱ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | یک نظر

در این که بهار و زیبایی های آن دل انگیز و مست کننده است، شکی نیست. روی خوش و شکفتگی خدادادی که در آینۀ بهار موج می زند، به خودی خود، دلربایی می کند؛ اما این ها به تنهایی کافی نیست تا همۀ آدم ها، به ویژه جان های فهیم را به وجد بیاورد. این حقیقتی است که برای بسیاری کم یا زیاد تجربه شده است. وقتی دل اندوهگین باشد یا خیال و ذهن درگیر حادثه ای غم انگیز شده باشد، از سرزندگی و شادابی بهار چه انتظاری می توان داشت؟ همان واقعیتی که به شکل ها و زبان های گوناگون در سخن حکیمان و شاعران این سرزمین موج می زند. سعدی می گوید:
وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها   
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
گه جامه دریدی گل، گه نعره زدی بلبل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آن ها
حافظ نیز در ابیاتی دلنواز می گوید:
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طـرف چـمـن و طـواف بستان
بـی لالـه عذار خوش نباشد
رقـصیـدن سـرو و حـالت گل
بی صــوت هزار خوش نباشد
بـا یـار شـکر لب خوش اندام
بـی بوس و کنار خوش نباشد
هـر نقـش که دسـت عقل بندد
جـز نقـش نگار خوش نباشد
جـان نـقد محـقرست حـافظ
از بـهـر نـثار خوش نباشد

دکتر جلالیان در معانی ابیات بالا چنین می نویسد:
تماشای گل ،  بدون دیدن چهره یار و فصل بهار بدون شراب دلچسب نیست.

گوشه چمن و گردش باغ بی وجود زیبارویی مطبوع نیست. 

جنبش نشاط انگیز شاخه سرو و حالت و لطف گل ،بدون آواز بلبل دلنشین نیست . 

با یار نوشین لب و لطیف اندام بودن ، بدون بوسه و هم آغوشی لطفی ندارد .

هر تصویری که دست عقل آن  را رسم کند ، جز تصویر ی که از معشوق می کشد زیبا نیست .

جان ، سکه بی ارزشی است که برای  ریختن و تقدیم به پای دوست مناسب نیست.  

رمز این بی تآثیری های بهار را با همۀ جادوگری ها که می داند و افسون هایی که می خواند، در نکته ای نهفته است که از اتفاق حافظ آن را هم به خوبی می شناسد و بازگویی می کند:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته در این معنی، گفتیم و همین باشد
دستگاه فکری حافظ، درد عشق و رنج هجران را به درستی زدایندۀ لطافت روح بهار می بیند. جدایی و دوری از معشوق بزرگ ترین عامل در ناخوشایند خواندن بهار و بادۀ گوارای بهاری است. باران بهاری به چشم عارف هجران زده چیزی جز گریه های شبانۀ چشمان آتش گرفتۀ یک قلب عاشق نیست.

در ادبیات مردمی سرزمین ما نیز نشانه ای از این ناهماهنگی میان بهار طبیعت و بهار جان ها را می توان دید. در یک تعبیر تمثیلی در بخش هایی از این خاک –خصوصا شهرهای سرکان و تویسرکان در منطقۀ سرد سیر استان همدان- مردم، بهار را «سیاه بهار» می خوانده اند. آن چه طبیعت شیرین بهار را به کام مردمان، تلخ و روشنایی آن را سیاه می نماید هجوم رنج هایی است که به ذهن و جسم آنان هجوم می برد. برای آنان که هنوز به انسان اخلاقی تبدیل نشده اند و در مرحلۀ خود خواهی مانده اند درک دردها و کمبود های خودشان و برای خود ساختگان و اخلاق باوران دیدن درد و رنج دیگران اسباب سیاه بینی بهار و تلخ کامی روزهای نو وتازه می شود. مانند دیدن حاجی فیروزه هایی که نمایشگر تیره بختی های پنهان بخش قابل ملاحظه ای از اجتماع ماست. طیفی از دریوزگان و گدایان خیابانی، تا گلفروش ها و جوراب فروش های بیشتر خردسال و گاهی بزرگسال را همه جا می توان یافت. امروز در درنگی کوتاه در یک پمپ بنزین با دو مادر با صورت های شکسته و آفتاب سوخته –حاجی فیروزه ای به معنای حقیقی نه گریم کرده- روبه رو شدم درحالی که جای آن بود که با بهار خوش و خیال انگیز رو به رو باشیم.
این ها را سنجاق کنید به آن چه که دوست، همدم و هم گفتگوی ما، جناب کاظم مجری در یادداشت شماره تازۀ سایبان نوشته است؛ که در پایان سالی که گذشت و نیز این روزها که پیش رو داریم، آمیزه ای از تهدید های بیرونی و تحول های ناخوشایند درونی، به ویژه وضعیت نابسامان اقتصاد کشور و گرانی خانمان سوز، طعم خوش بهار را در کام بسیاری تلخ می کند.
یا این مطلب که یکی از دوستانی که به جامعه شناسی اشتغال دارد، در تبریک نوروزی خود جمله ای به نهایت پر معنی نوشته است: به یاد آنان که سهمشان از بهار، تنها یک پنجره است!

یک نظر برای این مطلب

  1. سلام حاج آقا . واقعا حرف دل خیلی ها رو اشاره فرمودید . بهار وقتی بهاره که همه خوش باشند و خرم . همیشه از رسیدن نوروز متنفر بودم ،چون فاصله طبقاتی اقشار جامعه نمود عینی خود را بیش از پیش به اهل درد نشان میدهد . همیشه ایام نوروز گریه دخترکی که به دنبال مادر خود برای خریدن لباس یا اسباب بازی که والدینش برای خرید آن پولی ندارند و خجالت زده عرق شرم بر پیشانیشان مینشیند ، و دخترک برایش صورت زیبای خود را پر از اشک میکند فراموش نمیکنم . متنفرم از نوروز و بهاری که انسانیت در آن به ورطه فراموشی سپرده شده است .و در این میان حالم بهم میخورد از شعار عدالت برخی ها .

یک نظر بگذارید