بدشانسی حتی در زبان پارسی!

نگارش در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ | ارسال شده در بخش گاه نوشت ها | ۳ نظر

 

شاید از بدشانسی زیاد آدم باشد که از مقاله ای بنا به دلایلی ناخرسند باشی و در عین حال ادبیات یا جملات و یا کلماتی در همان مقاله ببینی که اصلا آن ها را ناخوش داری و یا با کاربرد آنها مسئله و مشکل داشته باشی. ما در این روزگار که شانس نادانان و کم دانان و کژراهان، فراوان گفته است، به بدشانسی های پشتِ سرِهم و لاینقطع، شهرۀ آفاق شده ایم؛ اکنون سؤال من از نویسسندگان و ویراستاران این است که چرا خوانش عربی کلمات را به جای اصل پارسی آنها نشانده اند و یا می نشانند؟ آیا نمی دانند که بکارگیری عربی شدۀ یک کلمۀ پارسی به هیچ منطقی شایسته نیست؟ اگر این را ندانند، پس می توان حدس زد که حتما این را هم  نمی دانند که اصولا چنین کلماتی پارسی است و از این زبان به زبان عربی راه یافته و عربان به جای مثلا «سین» و «پ» در نوشتن و تلفظ آن از «صاد» و «ف» استفاده کرده اند.

برای مثال واژۀ «قفس» را ببینید. در گذشته -بلکه گاهی هم امروز نیز- «قفس» را «قفص» می نوشته اند. لغت نامۀ دهخدا از «برهان قاطع» در باره این واژه چنین می نویسد: «قفس . [ ق َ ف َ ] (اِ) معروف است ، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانوران ِ پرنده ٔ وحشی را در آن کنند ، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه . (برهان ).»  وقتی کلمه ای را معرب می نامند یعنی از زبان دیگری به زبان عربی انتقال یافته و و در ساختار و یا واج ها دچار تغییراتی متناسب با ذوقیات عرب زبانان شده است. آن بد شانسی که پیشتر گفتم همین بود. آیا بدشانسی نیست که از کلمه ای فراری باشی و خاطراتی آزار دهنده داشته باشی و تازه در کابرد آن هم روشی غلط را ببینی که رگ ملیت و زبانشناسی ایرانی ات را هم بیازارد؟ «قفس» را که یادآور همۀ رنج های تاریخی مردم آزاده است و انبوهی از درد را در جان آزادیخواهان می ریزد و شیرینی زندگی را از کام آنان می برد، به زهر هلاهل دیگری بیالایند که بی سامانی زبان سرزمین مادری ات را به تو یادآوری کند؟

چرا مردم قفس را آفریدند؟

چرا پروانه را از شاخه چیدند؟

چرا پروازها را پر شکستند؟

چرا آوازها را سر بریدند؟

پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد

سرودن بر لب بلبل گره خورد

خدا بال و پر و پروازشان داد

ولی مردم درون خود خزیدند

خدا،هفت آسمان باز را ساخت

ولی مردم قفس را آفریدند (قیصر امین پور)

یا آن که در ذهنیت تاریخی و حافظۀ دینی ات، از «زندان» تصویری دهشتناک داشته باشی و دل خون؛ با این همه در نوشته ها و گفته هایی به جای «زندان» برایت از حکم «حبس» بنویسند و از «محبس» یاد کنند و دوباره و بلکه چندین و چند باره تو را به جای «زندان» کردن به «محبوس» شدن محکوم کنند. آیا «زندان» برای تو پذیرفتنی تر از «حبس» نیست؟

یا از ریخت و ساخت مقاله ای و محتوا و موضوعش خوشت نیاید، تازه کابردی غلط را هم در آن ببینی که خرده قرضی های تو را به یادت بیاورد و آه و افسوس های نه حتا دینی و علمی که ملی و زبانی ات را تازه کند؟ دیدن این وضعیت ها به گمان من همان بد شانسی است. مگر کلمات «قفص»، «حبس» و «شلاق» و…با همۀ آزردگی ها که آدمیان از واقعیت آنها داشته و دارند، با ترکیب پارسی اصیل و یا به قول بچه های امروزی؛ اورژینال، چه مشکلی داشته اند که باید آن را حتی در مجله های پارسی و به حق مدعی نوگرایی، با ریخت عربی یا استحاله شده و نامأنوسشان نوشت؟ اگر انگیزۀ نویسنده یا گوینده رعایت قواعد فصاحت و بلاغت باشد که فراهم است و نیازی به عربی کردن واژه های پارسی نیست.

با این مقدمه مناسب است که از بد شانسی بزرگ تری که دامن گیر جامعۀ دینی ما شده است سخن بگویم. دیری است که گروه ها و کسانی به انگیزه هایی ما را به عرب زدگی و ایران ستیزی یا ملیت گریزی متهم می کنند. از نگاه اینان ما عاشق زبان و منش عرب هستیم و از زبان و میراث ایرانی خود رویگردانیم. البته با این تهمت ها و انگ ها شاید نتوان کار چندانی کرد . زیرا بیشتر گویندگانش غرض آلوده اند و «غرض ها تیره می دارد دوستی را». اما باید توجه داشت که رفتار و منش و شیوه های ما می تواند در این انگیزش ها تأثیر گذار باشد. یا حداقل باعث تیز تر شدن حربۀ تهمت زنندگان به ما و موجه تر شدن کار آنان باشد.

برای همین یادآور می شوم که اگر چه حذف بخشی از واژه های عربی از فرهنگ اسلامی ما نه ممکن است و نه خردمندانه، اما بخشی از کاربرد های ما به یقین نادرست و زیانبار است و باید که برای اصلاح آن راهی برگزید. به خواست خدا، بهرۀ خود را در این نوشتار در وقت دیگر و نوشتۀ دیگری ادامه خواهم داد.

۳ نظر برای این مطلب

  1. سلام، به بهانه خواندن مطلب جدید ،چند روز یک بار سری به وب تان می زدم تا بالاخره پس از غیبت صغرایی نوشتید، نفهمیدم که مقصودتان حاشیه(قفس» را که یادآور همۀ رنج های تاریخی مردم آزاده است ) بود یا متن ولی به هر حال هم حاشیه خوب بود هم متن .چند بار برای جویای احوال شریفتان تماس داشتم ولی نشد به هر روی ما را از دعای خیر فراموش نکنید که “گرچه دوریم به یاد تو قدح می نوشیم”.

  2. پدر جان مثل همیشه این مطلب از عمق جان پراحساست برخاسته است. در این نوشته نوعی حس آمیزی زیبا نهفته است. نوشته تان رنگ و بوی علم و احساس و سیاست و تاریخ را با خود همراه دارد….
    دست مریزاد

  3. باسلام وخسسته نباشید.انشاالله که کسالت برطرف شده باشد.مثل همیشه عمیق وپر معنا هر چند که به سه سواد من نمی خورد

یک نظر بگذارید