17 آذر 1404
قرنها پیش از این همه نیرنگ های تازه و ستمهای بی اندازه که در کار می رود آن سپیدهی دور هنگام در پاسخ به یک…
سپیدارم! بدرود! با هر چه هست و بود، بدرود! تو را به بادهای نرم دشت های غرب می سپارم تو را به مزرعه های طلایی…
به احترام نام تو ایستاده ام دست بر سر چشم در پیش استوار! به احترام یاد تو همه را از یاد برده ام. وقتی به…
دوباره فصل خزانی! یک در چوبی یک خانه ی کوچک یک کوچه ی کوتاه یک آسمان نور یک کهکشان فریاد یک جهان بی…
به پهنای بیابان… نگریستم همه آمده بودند… او نیامده بود! همه گفتند… او هیچ نگفت… همه را دیده ام…. او را ندیدم. همه بودند… ولی…
برای دوست صمیمی و مهربان، حاج منصور (مسعود) حقیر، که شمع گرما بخش محفل شبهای ابراهیم آباد بود، این جمله ها را نوشته ام. رزمنده و…
نوشته بود: سلام صبح به خیر. حالتون چطوره؟ بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب در جواب: این شکلک را…
رفت… “به یاد خاله خوبی که رفتنش زود بود.” عطر جانش را به جانان داد و رفت خنده هایش را به باران داد و رفت…
برای برف برای باران برای بوته های بی پناه بیابان برای گونه های گیاهان مرثیه میخوانم. برای لک لک هایی که رفته اند برای پرستوهای…