حسین انصاری
تیر 2, 1397
0
0
سپیدارم!
بدرود!
با هر چه هست و بود، بدرود!
تو را به بادهای نرم دشت های غرب
می سپارم
تو را به مزرعه های طلایی گندمزار
تپه های روبرو
می بخشم.
تو را با زمزمه های سارها
گنجشک های نشسته در
نفس سرد سایه سارها
همراه می کنم.
بدرود سپیدارم!
اما، مرا در این غربت انسان
در این ویرانهی شهر
به یاد داشته باش.
اینجا که بوی نفت و سیاست، نفسم را گرفت.
و گند تورم، همسایه فقیرم را بیمار کرد.
اینجا
که بچه های محلهی بالا هم
ساک سفر می بندند
دلشان مدتهاست بلیت دارد
از تور مهاجرت ایساتیس
به مقصد ینگه دنیا
برای دیدن عمو سام
و شرکت در
گنگرهی بزرگداشت وطن…
یزد، دومین روز تابستانی، ۱۳۹۷
اولین دیدگاه را شما بنویسید