حسین انصاری
بهمن 9, 1397
0
0
وقتی انگشتها
با شتاب
نام بلند تو را لمس می کنند
و چشمها
میان سطور کاغذ و آبگینه
سراغ درکی تازه تر از عشق تو را میگیرند
من می مانم و ستاره های دهانت
ریخته در آسمان خیالم
پاشیده بر همه سو
آنوقت
تنها تو
در انتهای تنهایی ام
موج می زنی
آنگاه
من می شوم..
و تو می مانی…
من، تنهاترین قایق،
تو، پهناترین دریا.
یزد، حسین انصاری
۷ بهمن ۹۷
اولین دیدگاه را شما بنویسید