غزلی است خُرد، در رثای مقام بی مانند حضرت جعفر صادق(علیه السلام) که آن را تقدیم می کنم به استاد گرانقدر، علامه حکیمی، سراینده مدیحۀ بلند و معرفتآموز «فجر صادق»؛
اگر تو نبودی، مرامی نمیمانْد
و از عشق، حرف تمامی نمیمانْد
میان تمام سحرهای این خاک
ستاره به دامان شامی نمیمانْد
تو باریدی از آسمان طراوت
وگرنه زلالی، به جامی، نمیمانْد
ز «قد قامت» توست، دین، مانده برجا
بدون تو اینجا، قیامی نمیمانْد
در این کفر بازار، اگر تو نبودی
برای رسالت، پیامی نمیمانْد
اگر تو نبودی، برای عدالت
در این بیدادگاهان، کلامی نمیمانْد
مدینه نمی کرده خورشید بانی
اگر صبح «صادق» به بامی نمیمانْد
از آن شهر پر تابش آسمانی
به تاریخ، چیز بنامی، نمیمانْد
در آن شهر خالی و آن قحط سالی
برای حقیقت، امامی نمیمانْد
جز از درس عقل تو ای نبض حکمت
برای تشیع، هشامی نمیمانْد
۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸ شوال ۱۴۴۵
بزرگراه کاشان قم.
2 دیدگاه
مسافر
طبع شاعرانه تان مستدام هشامی نمی ماند درس عقل و حرف عشق به جای حرف عشق، درس عشق بنویسید نه همان حرف تمام زیباتر است
حسین انصاری
متشکرم. سربلند باشید.