حسین انصاری
دی 30, 1394
0
1
یوسف من از چاه به جاه رسیده است
یارم شبها
در سکوت نخلستان و زمستان
به چاه ها
آه خویش گفته است
من به چاه
به آب و آیینه اش
سخت باور دارم
خویشاوندی کهنه ای دارم
و غوعایی با کبوتر های چاهی
آواره در این بیابان بی پایان
گاهی
خرافه های تباهی را
در بریدن از این چاه آینه وش ، دیده ام
بگذارید گاهگاهی
تنهایی ام را
در این استوانه ی راز های دراز، جستجو کنم.
بگذارید
تا زلال اشک
بر آب بریزم
نه در هرم بی امان
در آفتاب سوزان
بگذارید نفس به چاه بسپارم
بگذارید…
پی وست؛
هر وقت نوشته ای خواندید که تلاش می کرد تا جمکران را از دریچه ی چاه بنگارد و دلایلی را برای بی اصل یا خرافه بودن جمکران، بیاورد، اگر حالی برایتان بود این دو سه پاره خط مرا نیز بخوانید!
1 دیدگاه
Z. Khani
من به چاه باور دارم به چاه دلتنگی به خلوت و به روشنایی در پس سیاهی