25 آذر 1404
در خم کوچه ها گم کرده پنجره را پیچ کوچه ها پوشیده روی تو با پیچ کوچه ها دزدیده زنگ صدای تو را، سال…
تا طلوع… ایستاده بود مغرور و تلخ از پشت شیشه ی عینک با رنگ اقتدار آفتاب را خط خطی می کرد. سیاه مشق هایش را…
بر سوخته دیشب قبای پرهیز را یکباره به آتش کشیدم! مبادا ترنی که نفس زنان می آمد بایستد. دیشب کوهی نریخته بود اما اگر…
سبزه های لب آب سمت نگاه تو امتداد جاده ی وفاست. در روزگار ما این اسطوره های خوب را در افسانه ها باید دید. …
سرزمین خورشید شامگاهان سفر به سرزمین خورشید خواهم کرد. من به آیین میترایی به خاک خورشیدزاد خواهم کوچید و رو به آفتاب در ستاره…
باز باران… باز دیشب پشت آن پنجره ها همه ی خاطره و احساسم زیر باران بهاری جا ماند. از همین فاصله هم می شد دید…