دسته: شعر

14 سال پیش

تا طلوع…

تا طلوع… ایستاده بود  مغرور و تلخ از پشت شیشه ی عینک با  رنگ اقتدار آفتاب را خط خطی می کرد. سیاه مشق هایش را…

14 سال پیش

برسوخته

بر سوخته   دیشب قبای پرهیز را  یکباره به آتش کشیدم! مبادا ترنی که نفس زنان می آمد بایستد. دیشب کوهی نریخته بود اما اگر…

14 سال پیش

سبزه های لب آب

سبزه های لب آب سمت نگاه تو امتداد جاده ی وفاست.  در روزگار ما این اسطوره های خوب را در افسانه ها باید دید.  …

14 سال پیش

سرزمین خورشید

سرزمین خورشید   شامگاهان سفر به سرزمین خورشید خواهم کرد. من به آیین میترایی به خاک خورشیدزاد خواهم کوچید و رو به آفتاب در ستاره…

14 سال پیش

باز باران…

باز باران… باز دیشب پشت آن پنجره ها همه ی خاطره و احساسم زیر باران بهاری جا ماند. از همین فاصله هم می شد دید…