صفحه نخست » شعرنمازی در حِجراین ابیات پاره ای از سروده های پراکنده ای است که سوغات حج بود. شاید در خاموشی درای کاروانیان که در این سال مصیبت زده، حلقۀ طواف توحیدیان را از هم پراکنده است دلی را هوایی آن دیار کند و آهنگ لبیک را در جان عاشقی بنوازد…بگذرم که این چند جمله نیز زیادی است، زیرا […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۳ مرداد ۱۳۹۹
تا صبح بدمدتا صبح بدمد من میدانم میان دشت راز ها خوابیدن چه ذوقی دارد و از سینه ی چشمه نوشیدن چه شوقی دارد ولی دریغ که صدای دزدانۀ باد خلوت شب را شلوغ کرده است. باید به خاطره ات بیشتر دل ببندم تا صبح بدمد. یزد، ارنوا، ایام کرونا، فروردین ۹۹
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
جای خالی ات…جای خالی ات… وقتی تو نیستی من با خودم هم درگیرم… باید عشق پادرمیانی بکند یک چیزی به شدت کم است… یزد ۲۱ اسفند کرونا ح. انصاری
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۱ اسفند ۱۳۹۸
غم جدایی راغم جدایی را… اگر ز غصه نگویم، چه میتوانم کرد؟ و ره به ناله نپویم، چه میتوانم کرد؟ شکسته می شود آخر، بلوری اشکم تو را به اشک نشویم، چه میتوانم کرد؟ دو دستِ دعاخوانت را ز خاطره هایم اگر سراغ نجویم، چه میتوانم کرد؟ خدا سبوی محبت، به قلب خوبت داد ولی شکسته سبویم، […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۸ آذر ۱۳۹۸
ماه و عکس و لبخنداز: پاره نوشته های فراق **** امشب روی برگ های زرد چنار پا می گذاشتم خیس بودند و مرطوب و جای قدم های شما خالی بود **** مثل ماه شدهای که سخت دور است. **** راستی امشب هلال را در آسمان تنها دیدم آنوقت تو کجا بودی؟ **** هر وقت شد […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۳ آذر ۱۳۹۸
وای از این خواب بلندبرای مادر نازنین بیمارم، سیده فاطمه مهدیان که روزهای زیادی است در آی سی یو بی حرکت آرمیده و از محبت چشم و زبانش محروم مانده ایم. در این روزهای پر شمار و سخت، تنها امیدوار به رحمت خداوندیم و زبان به دعا گشوده ایم. اللهم اشفها بشفائک و داوها بدوائک. او مادر اولین شهید […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۹ آذر ۱۳۹۸
کعبۀ بارانیدر خنکای هوای بارانی من و تو و همانی که میدانی نسیم و ابر و نم عشق می ریزد از آن لبی که تو آواز می خوانی به سِحر گونه های برافروخته گره نمانده دگر روی پیشانی ببین که ثانیه ها چه می رقصند و کرده ژاله، فضا چراغانی چه بی مثال شده کعبه […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۱۷ آذر ۱۳۹۸
تک سواری که نیستتک سواری که نیست! روزگار گذشته خوب، یاد دارد؛ آنکه، سواری بود در پهنه ی این دشت. گاهی شتابان، گاهی هراسان، عطر عبور او بر حافظه ی این جاده ی خلوت می گذشت. و گاهی نفس زنان، با یال های پریشان اش نقشی از عشق و لبخند بر سکوت لبالب شهر می نشست. گاهی در […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۳ مهر ۱۳۹۸
تمام بهارتمام ِ بهــار آنجا که پنجرهٔ زمان رو به خورشید باز می شود، و حنجرهٔ باغ، آهسته، سکوت می کند، و عکس تو در آینهٔ اشک، می نشیند؛ تمام ِ بهار، خرسند است، و زمین، دوباره، نشان ِ خداوند، خواهد داشت. یزد، جمعه ۱۷خرداد ۹۸ @menbar_ansari
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۳ خرداد ۱۳۹۸
فصل صبحفصل صبح جان صبح است او، جان فدایش باد اصل روح است او، جان فدایش باد آبی دریا، موج بی پروا روح نوح است او، جان فدایش باد ابر بی پایان، شرجی باران هر صبوح است او ، جان فدایش باد بایدم بستی، لب در این مستی بی شروح است او، جان […]
ادامه مطلب...
| تاریخ نگارش : ۲۴ اسفند ۱۳۹۷
|